فرزانه شهامت | شهرآرانیوز؛ گوش و چشممان پر است از اخبار بی انصافی کاسبانی که حبیب خدا نیستند؛ از دانه درشتهایی که مقیاس تخلفاتشان در حد تُن و میلیارد است گرفته تا آنها که پاچال مغازههای کوچکشان را زیادی جدی گرفته اند.
خدا نکند بازار دچار نوسانی بشود یا حتی کمتر از آن، صرفا زمزمههای یک شایعه به گوش برسد. جنس هایشان را میچپانند در انبارها و با تمام توان در آتش شایعات میدمند، به این امید که صفرهای حساب بانکی شان بیشتر شود، برای فردایی که شاید هرگز نرسد. وقتی هم که خود را در مظان اتهام میبینند، برای توجیه رفتارشان زمین وزمان را به هم میدوزند تا مبرا کنند خودِ بی توجهشان به اخلاق، قانون و همه محترمهای ازاین دست را. در بازار پررونق خبرهای کشف این دست تخلفات، هستند دیگرانی که چراغ خاموش، راهی خلاف این جریان را پیش گرفته اند.
نه اینکه تعدادشان کم باشد، اما اصرار به پنهان ماندن هویتشان باعث شده است کمتر سروکله شان در رسانهها پیدا شود و این طور تصور شود که دور دور بی انصاف هاست. در میانه یک روز گرم، حدود ۲۵ کیلومتر دورتر از شهر، پای صحبتهای دو فروشنده مینشینیم که آدم را به یاد کاسبهای مکاسب خوانده قدیم میاندازند. درست در روز نخست تغییر قیمت چهارقلم کالای اساسی و در شرایطی که مردم نگران چگونگی اجرای طرح بودند، این پدر و پسر به جای بهانه تراشی برای گران فروشی، برنامهای ترتیب دادند که ثمره اش اعتماد و آرامش اهالی روستای ساغروان و آبادیهای اطراف بود.
مغازه، بزرگ و پر از جنس است، از بسته بندیهای قند و آبنبات گرفته تا روغن، رب، برنج و خواروبار دیگر. تا تصویربردار روزنامه در این شلوغی ها، جایی پیدا کند برای نشاندن سه پایه، حاج غلام را میبینی که نگران به نظر میرسد. پیرمرد به نشستن جلوی دوربین و گفتن از کارهای درستش عادت ندارد. الان هم که راضی شده، با اصرار حاج آقا حسین پور، امام جماعت یکی از مساجد روستا بوده و به نحوی در برابر عمل انجام شده قرار گرفته است. بی اخلاقی یکی از رسانههای آن طرف آب و تصویر وارونهای که از ماجرا نشان داده، از دیگر دلایلی است که او را به این مصاحبه مجاب کرده است. از بیم آنکه مبادا خوب نتواند صحبت کند، برگهای آماده کرده است تا مطالب را از روی کاغذ بخواند.
گفتگو که شروع میشود برگه را پاک فراموش میکند و شرایط میشود همانی که میخواهیم؛ آرام و خودمانی. صحبت هایش را به ذکر بسم ا... و دعا برای فرج امام زمان (عج) متبرک میکند و میگوید که توی شناسنامه، قربانعلی روستا به عنوان اسم و فامیلش درج شده است، اما اهالی او را به نام حاج غلام میشناسند. متولد ۱۳۴۰ و دست پرورده پدری دامدار است. ۳۵ سالی میشود که با فروش خواروبار، چرخ زندگی را میچرخاند. کارش را از دکانی کوچک در همین حوالی شروع کرده و برخلاف آنها که میخواهند یک شبه ره صدساله را بروند، کم کم آن را گسترش داده است.
بی تعارف میگوید: هرچیزی که میخواهد قیمتش بالا برود، امثال ما که مستقیم با تولیدکنندهها و بازاریاب هایشان ارتباط داریم، زود باخبر میشویم. دوهفته قبل از گرانیهای اخیر هم زمزمه افزایش قیمت روغن را شنیده بودیم.
اینها یعنی حاج غلام و پسرش، وقت داشتند برای فکرکردن، نقشه کشیدن و جیب دوختن برای پول مردم؛ کاری که برای کاسبهای قدیمی و خوش نام، سختترین است.
یکی از برندهای روغن خوراکی را اسم میبرد و برای اینکه حرف هایش مستند باشد به پسرش، یاسر که در حال راه انداختن کار مشتری هاست، میگوید: باباجان فاکتورها را بیاور.
حاج غلام با استناد به فاکتورهای خرید توضیح میدهد: پنجشنبه شب، به تاریخ ۲۲ اردیبهشت، بار روغنی که خریده بودم رسید. ۲ هزارو ۱۸۸ روغن پنج کیلویی جامد و ۸۱۰ گرمی مایع بود که به صورت آزاد خریده بودم. جامدها را خریده بودم به ۸۷ هزار و ۵۰۰ تومان، مایعها هم دانهای ۳۷ هزار و ۴۰۰ تومان. کارخانه قبول کرد این تعداد روغن را بدهد، چون میخواست انبارهایش را خالی کند و از هفته بعد، جنسش را با درج قیمتهای جدید به بازار بفرستد.
ناگفته میشود حدس زد وسوسه برانگیز بودن شرایط را. میشد از تعداد بالای روغن خریداری شده و تفاوت فاحش قیمتهای قدیم و جدید روغن، سود هنگفتی به جیب زد. کافی بود هر حلب پنج کیلویی را به جای ۹۱ هزار تومان، ۴۰۵ هزار تومان بفروشد. همین طور روغنهای مایع را دانهای ۶۶ هزار تومان آب کند. اصلا میتوانست به جای فروش روغنها به مردم، آنها را با کمی تخفیف به چند آشنای رستوران دار بفروشد تا هم خودی شیرین کرده باشد هم به اصطلاح، بازی دوسر برد باشد. کم پولی نبود. اختلاف بین قانون مدار بودن و نبودن حدود ۵۰۰ میلیون تومان سود بود. با چند تخلف ازاین دست میشد خیلی کارها کرد؛ مثلا میشد خانهای در مشهد برای فرزند دانشجویش بخرد تا از شر کرایه دادنهای سر برج راحت شود. میشد برای آینده شغلی اش پولی کنار بگذارد. میشد، اما نخواست که بشود.
«شب جمعه، حاج غلام تماس گرفت و گفت: بار روغن آورده ام. قیمتها کشیده است بالا حاجی. چه کار کنم؟ وجدانم قبول نمیکند به نرخ جدید بفروشم. ده دقیقه یک ربعی با هم صحبت کردیم. قرار شد همه را به قیمت قدیم بفروشد. زنگ زد به آقازاده اش که شریکش هم حساب میشود. او هم همین نظر را داشت. بچههای این خانواده از پدرانشان در کاردرستی عقب نمیمانند.» اینها را حجت الاسلام محمدتقی حسین پور، امام جماعت مسجد علی ابن ابی طالب (ع) میگوید.
سابقه آشنایی اش با حاج غلام، سه چهار سالی میشود، یعنی از وقتی که با خانواده برای انجام کارهای تبلیغی به این روستای پرجمعیت و کم برخوردار مهاجرت کرده است. برنامهای که با حاج غلام برای روغنهای خریداری شده میچینند، حساب شده است. با کمک سامانه اطلاع رسانی در دهیاری روستا، به اهالی خبر داده میشود که روز شنبه، ۲۴ اردیبهشت از ساعت ۹:۳۰ میتوانند مراجعه کنند برای خرید روغن به نرخ قدیم. همین طور از آنها خواسته میشود که از هر خانواده فقط یک نفر بیاید تا به همه یک حلب روغن جامد یا سه بطری روغن مایع برسد.
از سوی دیگر با رئیس پاسگاه سلطان آباد و پایگاه بسیج حوزه ۸ بلال هم تماس گرفته میشود تا باتوجه به احتمال ازدحام جمعیت، چند نفر نیرو بفرستند برای حفظ نظم. آنها هم کم نمیگذارند. در سطح فرماندهی پا به جمع مردمی که با آرامش، صف بسته اند میآیند و کار توزیع با نظم هرچه تمامتر و بی پارتی بازی حوالی ساعت ۱۷:۳۰ به پایان میرسد. حاج آقا میگوید سهم او هم مثل بقیه اهالی یک حلب روغن بوده و نه تقاضایی برای سهمیه بیشتر داشته و نه حاج غلام چنین پیشنهادی داده است.
او از کارهای خیر حاج غلام چند نمونه را درگوشی تعریف میکند؛ چیزهایی را که کاسب خوش انصاف روستای ساغروان و عضو هیئت امنای مسجد علی ابن ابی طالب (ع) به آنها تا انتهای گفتگو اشارهای هرچند گذرا هم نمیکند. مثلا اینکه به خریداران جزء به قیمت کلی جنس میفروشد. او رمضان امسال را مثال میزند که روزانه ۲ هزارو ۵۰۰ پرس غذا طبخ و بین نیازمندان این روستا و روستاهای اطراف توزیع میشد.
مسئولیت تهیه مواد اولیه نه فقط با حاج غلام بود، بلکه هر جا پول کم میآمد باز هم روی کمکهای خیرانی مثل او حساب باز میشد. پای کار آوردن خیران برای ساخت مدارس روستای ساغروان نیز گوشهای دیگر از باقیات الصالحاتی است که در همین چند دقیقه از آن باخبر میشویم.
حاج آقا تمام گفتهها و نگفته هایش را در یک جمله خلاصه میکند و میگوید: محاسبات این خانواده، با حساب و کتابهای دنیایی خیلی جور در نمیآید.
شیرینی کار حاج غلام وقتی بیشتر به جان مینشیند که امام جماعت روستای ساغروان برایمان از وضعیت معیشتی اهالی این ابَرروستا میگوید؛ اینکه قریب به اتفاق جمعیت ساغروان را مهاجرانی از افغانستان، سیستان و بلوچستان، صالح آباد، قوچان، سرخس و چناران تشکیل میدهند. بیشترشان کارگرند و از نظر معیشت در سطح پایینی هستند. توزیع روغن، بی پیش شرط و بدون درخواست مدارک هویتی بود. شواهد میگفت مردم هم جواب این اعتماد را به خوبی داده اند.
بماند که عدهای معدود، از روی حسادت یا هر چیز دیگری که اسمش را بگذاریم، فیلم صف بستن اهالی را برای یکی از شبکههای معاند فرستادند و واقعیت ماجرا را طور دیگری جلوه دادند. بعد هم شایعه کردند که حاج غلام به خاطر احتکار دستگیر شده و توزیع این روغنها به نرخ قدیم از روی ناچاری و با فشار تعزیرات انجام شده است. این خیال بافیها و حرف درآوردنها رویه آشنایی است و هر کداممان نمونههایی از آن را سراغ داریم؛ آن هم از سوی کسانی که وقتی نمیتوانند چیزی را درک کنند، انگ زدن را در پیش میگیرند.
گفت وگویمان به اینجا که میرسد یاسر، پسر حاج غلام که از این حرف و حدیثها آزرده خاطر به نظر میرسد، میخواهد چند کلمهای درد دل کند، اما بابا نمیگذارد و میگوید: کار خوب را باید برای خدا کرد نه برای مردم. حالا آمدیم و بعضی از آنها ناسپاسی کردند و پشت سرت حرف درآوردند، اتفاقا اجر و پاداشت بیشتر میشود.
درستکار بودن، جیب پرپول میخواهد یا دل بزرگ؟ این دوگانه همیشگی را با حاج غلام در میان میگذاریم و میپرسیم: از سر بی نیازی این کار را کردید؟ با خنده میگوید: نه، من هم احتیاج دارم. غیر از خانواده خودم، یک پسرم که زن و بچه دارد از همین مغازه نان در میآورد. آن یکی هم برای ازدواجش پول لازم دارد. با این نرخها کار برای مغازه دار هم سخت شده است. من اگر قبلا با یک سرمایه مشخص میتوانستم چهار روغن بگذارم توی مغازه ام، الان با همان پول یک روغن میتوانم بخرم. فردای روزی که روغنها را فروختم، خودم باید با نرخ جدید روغن میخریدم. با همه اینها دیدم نمیتوانم خرید قدیم را به نرخ جدید بفروشم.
از بزرگترین آرزویش میپرسیم، ابتدا خودش را محکم میگیرد و با صدای رسا میگوید: خدا من و خانواده ام را عاقبت به خیر کند. بعد هم ناغافل میزند زیر گریه و به قول اهالی سینما، گفت وگویمان کات میشود.
در آسمان صاف امروز خبری از ابرها نیست. خورشید هم بنای بی خیال شدن ندارد و همچنان با تمام قوا میتابد. با وجود گرمای کلافه کننده هوا، مغازه حاج غلام از مشتری خالی نمیماند. حجم خرید مشتریها میگوید که بیشترشان مغازه دار هستند. مثل آقای اسماعیلی، از اهالی روستای ریحان، که میگوید: بالاتر و پایینتر از اینجا چند کلی فروشی هست که جنس هایشان بین ۱۰ تا ۵۰ هزار تومان، گرانتر از جنسهای حاج غلام است. برای همین از دو سه سال پیش که مغازه باز کرده ام خریدهایم را از اینجا انجام میدهم.
خانم خدادوست مشتری دیگری است که فوری درخواست گفتگو را میپذیرد. چادر رنگی اش را روی سر مرتب میکند و میگوید: از شش هفت سال پیش خریدهایم را از مغازه آقای روستا انجام میدهم. یک بار برای خرید به مصلا رفتم و دیدم قیمت هایشان با هم فرق نمیکند. حتی بعضی جنسهای اینجا مناسبتر است. دیدم اوضاع این جوری است، بقیه را هم تشویق میکنم که بیایند از همین جا خرید کنند. عصرها بیایید بازدید، تفاوت شلوغی این مغازه با مغازههای دیگر را خودتان میبینید.
او ادامه میدهد: راستش همیشه از صاحب مغازه، خوبی و خوش رویی دیده ام. اگر ببینم جنسی را تمام کرده اند صبر میکنم تا بیاورند و از جای دیگر خرید نمیکنم. روزی که روغن توزیع میکردند هم برای خرید آمده بودم. صفها را که دیدم، پرسیدم گفتند روغن به نرخ قدیم میدهند. توی صف خانمها ایستادم و یک حلب پنج کیلویی بردم خانه. کارت ملی هم نخواستند. خدایی اش کمتر مغازه داری دیده ام که با آدم این طوری تا کند.
صحبتهای مشتریان این فروشگاه گواهی میدهد که لازم نیست چیزهای خوب را در قدیمها جست وجو کنیم، آه بکشیم و بگوییم زمانه بدی شده است. نسل کاسبهای منصف، همچنان برقرار است، اگر قدری بادقت به اطرافمان نگاه کنیم و خطای عدهای را به همه تعمیم ندهیم.